۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۶, شنبه

دلم گرفته



دیشب خیلی دلم گرفته بود. نصفه شب بین خواب و بیداری فکر کردم هفته دیگه داریم میریم. تو خواب هی به خودم میگفتم: یعنی هفته دیگه اینموقع من اینجا نیستم. از ترس از خواب پریدم و کلی خوشحال شدم که هنوز 5 هفته مونده تا بریم .
این روزها کارم شده سبک سنگین کردن تصمیماتی که قبلا گرفتیم و الان داریم عملی میکنیم. خیلی هم سخته.
اگه نریم چند تا چیز نسبتا مهم مادی رو از دست میدیم. اگه بریم کلی چیز معنوی مهم رو ازدست میدیم. همه اش میترسم نکنه برای همیشه اونها رو از دست بدم و تا آخر عمر حسرت بخورم. اگه نریم میدونم که خیلی زود پشیمون میشم. اگه بریم میترسم بیشتر پشیمون بشم.

۱ نظر:

Unknown گفت...

سلام شبنم جون. نگران نباش عزيز من. اين هم يه تجربست كه مي تونه خيلي هم مفيد باشه. همه آدمها خوبند تو كه خودت اينو از هر كسي بهتر مي دوني همه جا هم زيباست. دنيا رو كوچيك ببين اون موقع ديگه از اين فكرا نمي كني :-)

ما هممون دلمون برات خيلي تنگ مي شه به خصوص براي اون ارامش و صميميتت. تو جز بهترين ادمهاي زميني. مطمئنم تمام افرادي كه تو رو مي شناسن اين موضوع رو قبول دارن. اميدوارم هر جا كه هستي شاد شاد باشي.