۱۳۸۸ دی ۱, سه‌شنبه

IRAN

diruz residam. 1 dafe i karam jur shod. aslan bavaram nemishe. maman o baba kheili khoshhal shodan. hanuz khaleh ham nemiduan ke umadam. emshab gharare surprise beshan.
delam baraye hamsare nazaniam 1 zarre shode. vali vaghean baram lazem bud biam.

۱۳۸۸ آذر ۱۶, دوشنبه

A

My dear friend, A, you have been sent to me.

۱۳۸۸ آذر ۱۱, چهارشنبه

معجزه

نمیدونم شما به معجزه اعتقاد دارین یا نه. ولی من امروز عملا معتقد شدم.
دو تا از مشکلات بزرگ و طاقت فرسام به طرز معجزه آسایی در کمال نا امیدی به بهترین شکل ممکن حل شد و زندگی از این رو به اون رو شد. هرچی دیشب ناراحت بودم و غصه نامه نوشتم الان خوشحالم. خدای بزرگ ممنون.

۱۳۸۸ آذر ۱۰, سه‌شنبه

روزهای نیمه روشن

امروز یه ایمیلی گرفتم از کسی که جزو خاطرات خوب دوره دانشگاه منه. اگرچه خیلی وقته ندیدمش ولی همیشه یادش میکنم. گفته بود هرروز به اینجا سر میزنه، کاری که خودم کمتر وقت میکنم انجام بدم. حالا برای اینکه یه اثری از خودم گذاشته باشم یه چیزی می نویسم.

راستش روزهای چندان راحتی رو نمیگذرونم. خیلی وقتها شدیدا احساس دلتنگی میکنم. درسهام هم خیلی زیاده و اذیت میشم. پروژه های عملی بسیار بسیار زیاد داریم. تئوری هم که نگو. 5 روز بیشتر به آخر ترم نمونده و امتحانات در پیشه. امتحانات خیلی سخت. برای نمونه بگم تو یکی از درسهای اصلیمون،در کلاس 91 نفری میانگین نمره نیم ترم 28 از 100 بود. درسی که همه خودشون رو براش کشته بودن.

البته اینم بگم که الان در وضعیتی هستم که دغدغه درسها برام خیلی خوبه و حواسم رو از خیلی کمبودهایی که دارم پرت میکنه.

راستش در کل خیلی بهم خوش نمیگذره و ایران که بودم زندگیم رو بیشتر دوست داشتم. اینجا همه چی هم که داشته باشی عزیزانت رو نداری و همه اش جای خالی شون رو در اعماق وجودت حس میکنی. اصلا دلم برای همه چیز و همه کس و همه جا تنگ شده.

راستی شنبه اون دوستم که قبلا گفته بودم رو دیدم. چه خوب بود دیدن یه دوست واقعی که اونم اینجا کیمیاست. دوستم خیلی باهام حرف زد وگفت سه سال دیگه میفهمی چه کار خوبی کردی اومدی. حالا سه سال دیگه بر میگردم و اینجا یه پانوشت میذارم.

۱۳۸۸ آبان ۴, دوشنبه

ترم جدید شروع شد. استاد امروز رو میگفتن باسوادترین استادمونه ولی دریغ از فهمیدن 1 کلمه از درسش. انگار جدا داشت چینی صحبت میکرد.
دوست صمیمی دوران دبیرستانم اواخر نوامبر از آمریکا 1 سر میاد تورنتو و من بعد از سالها میبینمش!

۱۳۸۸ آبان ۳, یکشنبه

لیلا

چقدر این "ساربان محسن نامجو" رو دست دارم. خیلی از اهنگهاش برام دلنشین نیست ولی این یکی خیلی خوبه. خیلی خوبه ولی توش پر از غمه. غم فراق از یه لیلایی که ساربان بردتش. خیلی وقته که بردتش ولی یادش همیشه هست.

۱۳۸۸ مهر ۳۰, پنجشنبه

نمیدونم چرا تو این مدت نوشتنم نگرفت. خیلی اتفاقها افتاد ولی ننوشتمشون.
پریروز آخرین امتحان اولین ترم تموم شد. خیلی هم خوب تموم شد و حسابی کیف کردم. بعد از امتحان رفتم برای خودم گردش. برای اولین بار بودن در اینجا به دلم نشست. من همیشه عاشق بهار بودم ولی اینجا پاییز به قدری رنگارنگ و فوق العاده ست که شاید تجدید نظر کنم. 
هفته دیگه برای هالوین داریم میریم اتاوا پیش 1 سری از فامیلهای بابا. 
اینجا هم آخر هفته ها معمولا همیشه 1 برنامه ای داریم. خلاصه که همه چی عالیه فقط جای شما خالیه! 

۱۳۸۸ مهر ۳, جمعه

دیروز باید پروژه تحویل می دادیم. استادمون وقت تحویل پروژه رو تا نیمه شب تمدید کرد. خلاصه که تا 12.5 شب تو آزمایشگاه یا به قول اینا لب بودم و با یکی از دوستهام با مترو برگشتیم خونه. وسط راه مترو out of service شد و منتظر قطار بعدی شدیم. 1 ایستگاه بیشتر نیومدیم که گفتن کلا همه قطارهای رو به شمال متوقف میشن و باید بقیه مسیر رو با اتوبوس برین. حالا همسرم هم تو خیابون نزدیک خونه منتظر من بود و کلی هم دیر شده بود که بالاخره نزدیک 2 شب رسیدیم خونه. (راهی که در حالت عادی 40 دقیقه بیشتر نیست) اینا رو گفتم که بگم خیابونها، حداقل اونایی که من و دوستم ازش رد شدیم خیلی امن بود و همه آدمهای عادی اون وقت شب تو خیابون بودن و با وضعیت نگران کننده ای روبرو نشدیم.
امروز رفتم دانشگاه دنبال کاهای وام. هنوز بهم ندادن. رفتم و کلی براشون حرف زدم و بالاخره قرار شد هفته دیگه معلوم بشه.
خوبه که درسهام خیلی زیاده. اصلا نمیفهمم روز و شب و هفته ها چطوری دارن میگذرن. اینطوری کمتر یاد ایران و دلتنگی هام می افتم.

۱۳۸۸ شهریور ۳۰, دوشنبه

فردا امتحان نیم ترم سختی دارم ولی با کمال آرامش نشستم دارم وبگردی میکنم. چرا؟ چون من دقیقه نودی هستم و هیچوقت سر عقل نمیام! حالا فردا از اضطراب نصفه جون میشم.
چند روز بود که بدجوری سرما خورده بودم. بالاخره امروز برای اولین بار اینجا رفتم دکتر و پرونده تشکیل دادم. برام 1 سری آزمایش هم نوشت که باید برم بدم.
درسهام خیلی زیادن. هفته ای 12 ساعت تئوری و کلی هم عملی. همه اش هم باید پروژه تحویل بدیم و امتحان بدیم ولی در کل خیلی خوبن.
آخر هفته 2 جا مهمون بودیم که هر 2 تاش خوب بود و خوش گذشت.
راستی عید فطر هم مبارک. اینجا سر کلاسهای ما امروز همه پاکستانی ها و عربها و کلا مسلمونهای دیگه کلی تبریک به هم میگفتن. ما هم به همه تبریک گفتیم. آخه این براشون مهمترین عیده. همه دقیقا میگفتن "عید مبارک" اول فکر کردم به احترام ما دارن فارسی بهمون تبریک میگن. حالا نگو این جمله عربیه و همه مسلمونها به هر زبانی، همین رو میگن.

۱۳۸۸ شهریور ۲۲, یکشنبه

دلم گرفته. خیلی زیاد. بعضی وقتها اینجوری میشه دیگه. بی دلیل. صورتت می خنده ولی دلت نه.

۱۳۸۸ شهریور ۱۹, پنجشنبه

درسهام حسابی شروع شده. کلی پروژه و تکلیف و ... نیم ترم هفته دیگه، 1 هفته عقب افتاد. چه زود نیم ترم رسید!
هفته پیش لانگ ویکند بود. ما هم 2 روز از 3 روز رو به گشت و گذار پرداختیم. از سه شنبه مدرسه ها هم باز شدن.
سر کلاس بیشتر مسلمونها روزه هستن. یکی از دوستان من هم همه روزه هاش رو گرفته. امشب هم بعضی از بچه ها با هم میرفتن مسجد امام علی برای شب احیا.
راستی از امروز فستیوال فیلم تورنتو شروع شده و خیلی از هنرپیشه های هالیودی اینجا هستن. ما هم فردا شاید 1 سر بریم داون تاون ببینیم کی ها رو میشه دید.

۱۳۸۸ شهریور ۱۰, سه‌شنبه

دیروز اولین روز دانشگاه بود. از اونجایی که من همیشه باید دیر برسم، 1 بار هم که به موقع رفتم، از شانس من ساب وی ، مشکل دار شد و 20 دقیقه دیر رسیدم سر ارینتیشن. کلاسها هم بلافاصله شروع شدن. سر کلاس نشستن بعد از چند سال کار کردن خیلی کیف داره. آدم تازه قدر درس رو میفهمه. بزرگترین خوبی اش هم اینه که خودت رییس خودتی و هر گلی زدی به سر خودت زدی.
1 چیزی که همین روز اول دستگیرم شد، اینه که با دانشگاه رفتن، نه تنها هیچ پیشرفتی که در زبانم حاصل نمیشه، بلکه فارسی ام کلی تقویت میشه. چون اولا استادهامون همه یا هندی اند یا چینی، دوم اینکه همین روز اولی با 5، 6 تا ایرانی دوست شدم و...
تعداد افراد رشته ما حدود 80 نفر بود! خیلی بیشتر از انتظارم. که از این تعداد کمتر از 10 تامون دختر بودیم. بیشتر افراد هم یا هندی یا چینی بودن، 1 سری عرب، 1 تعداد ایرانی، تعداد انگشت شماری هم سفید و بور که هنوز نمیتونم بگم کجایی هستن.
دیگه اینکه امروز 4 امین سالگرد ازدواج ماست و از همینجا از تبریکات صمیمانه دوستان عزیزم تشکر میکنم که تلفن زدن، ایمیل زدن و ... خلاصه به یاد ما بودن.

۱۳۸۸ شهریور ۸, یکشنبه

چند روزه که هوا خیلی عالیه. پنجشنبه بعدازظهر رفتیم میدون مل لست من (نزدیک خونه) دور استخر نشستیم. همه جا پر از گل و بلبل بود، نسیم فرحبخشی هم می وزید و خلاصه خیلی خوب بود. بافتنی ام روهم برده بودم اونجا. چون نزدیک کتابخونه بودیم، اینترنت وایرلس هم بود و همسرم هم با دوستانش مشغول چت بود. شبش هم دختردایی ام مهمون ما بود.
راستی مشغول ترشی درست کردن هستم. از مامانم مواد لازم رو پرسیدم و خریدم. اینجا دست به کارهایی میزنم که در عمرم هرگز بهشون فکر نکرده بودم! از این تنوع زندگی خوشم اومده. تنها دغدغه ام فعلا اینه که همسرم کار مورد علاقه اش رو پیدا کنه. اینم دلواپسی کمی نیست ولی من همه چیز رو به خدا سپردم، اینطوری بیشتر آرامش دارم.

۱۳۸۸ شهریور ۴, چهارشنبه

این چند روز سرم خیلی شلوغ بود حتی وقت نشد ایمیل هام رو چک کنم. یکی از دوستان چند روزی مهمون ما بود و مشغول رسیدگی به کارهاش بودم. آخر هفته هم کلی مهمون داشتم.
این هفته به مناسبت شروع مدارس همه جا حراج شده. ما هم دیروز رفتیم 1 پرینتر خریدیم. خیلی لازمش داشتیم و تا حالا کلی پول کپی و پرینت داده بودیم. امروز هم رفتیم سرویس اینترنت و تلفن خونه رو عوض کردیم و 1 مودم وایرلس هم گرفتیم.
دو ماه از اومدن ما میگذره. دیگه کم کم همه لوازم موردنیازمون رو خریدیم و تقریبا جا افتادیم.

۱۳۸۸ مرداد ۲۶, دوشنبه

دقیقا 2 هفته دیگه کلاسهام شروع میشه و سرم حسابی شلوغ میشه. این چند روز اینجا هوا خیلی گرم بود. پریروز رفتیم سنترآیلند. جای قشنگی بود. تو این مدت از جاهای قشنگ دیگه ای که دیدیم میتونم نیاگارافالز رو نام ببرم. نه فقط آبشارش، بلکه طبیعت این شهر فوق العاده است. دوستم پ با دیدن اونجا گفت: خدا چقدر اینجا بخشنده بوده. راست میگفت. 1 جای دیگه که خیلی خوشم اومد ادواردزگاردن بود. 1 پارک بزرگ که تنوع گیاهی اش خیلی زیاده و بسیار زیباست.
تو مدتی که دوستهامون اینجا بودن، خیلی به ما خوش گذشت و روحیه من حسابی عوض شد.

۱۳۸۸ مرداد ۱۱, یکشنبه

اول 1 خبر خوب: یکی از نزدیکانمون تو کنکور رتبه 1 رقمی آورده!!!!!!!! واقعا خوشحالمون کرد.
کلاس زبان هم دیگه تموم شد. خیلی کوتاه مدت بود. 5شنبه رفتیم گشت و گذار در تورنتو. جمعه هم جشن خداحافظی بود. معلم خوب و دوستهای بین المللی ام رو دیگه نمی بینم.
فردا میم و پ از مونترال میان پیش ما. 5،6 روزی هستن. باید قدر این روزها رو بدونیم و حسابی استفاده کنیم که زمستون در پیش است. خوب بود اینجا می موندن. ما هم از تنهایی در میومدیم. البته چند تا دوست قدیمی اینجا داریم ولی مدل زندگی هامون با هم فرق داره و خیلی رفت و آمد نداریم.
دیروز رفتیم 1 سری خورده ریز برای خونه خریدیم. هرچی می خریم بازم 1 چیزی کمه. ما هم که فعلا داریم از پس اندازمون خرج میکنیم و باید مواظب باشیم. پول ما اینجا خیلی کم ارزشه و خیلی زود می پره.
راستی گفتم دوربینمون 2 بار دیگه سوخت و تعمیر شد و بازم سوخت؟! کلی اذیتمون کرد. من از اولش هم گفته بودم: اگه 1 وسیله دیجیتالی سوخت، پولی بابت تعمیرش نباید داد ولی کجاست این گوش شنوا؟! درنتیجه دیروز رفتیم 1 دوربین نسبتا ساده خریدیم. اینجا هر چی می خری باید پول مالیاتش رو هم جدا بدی. در آنتاریو نرخ مالیات 13% است.

۱۳۸۸ مرداد ۷, چهارشنبه

آتش نشانی

امروز تو کلاسمون اصطلاحات مربوط به آتش نشانی رو یاد گرفتیم، زنگ آخر هم 1 خانم به قول سوزان ، لاولی، از آتش نشانی اومد و 1 سری آموزش های لازم را یاد داد و 1 سری فیلم مستند گذاشت و اطلاعات عمومی داد. برای من که خیلی جالب بود. راستی دیروز هم سر کلاس بودیم، 1 دفعه زنگ خطر آتش شروع شد، من که داشتم وسایلم رو هم تمام کمال، خونسردانه جمع میکردم که سوزان وحشت زده اومد گفت: بدو بدو اونا رو ول کن. جونت رو نجات بده. منم هاج و واج با خودم میگفتم خوبه این فقط 1 آزمایشه، وگرنه حتما سوزان تا حالا سکته رو زده بود قبل از اینکه بسوزه!
فردا از طرف کلاس میریم جاهای دیدنی تورنتو رو میگردیم. فکر کنم خیلی روز خوبی باشه. فردا تنها روز این هفته است که طبق پیش بینی هواشناسی بارونی نیست. جمعه هم آخرین روز کلاسمونه. هرکس باید 1 سری خوراکی بیاره و همه با هم شریک بشن.

هزینه های زندگی در تورنتو

چون تا حالا چندبار برای دوستان مختلف در مورد هزینه های زندگی اینجا برای 2 نفر تازه وارد نوشتم، یکی از این ایمیلها رو عینا اینجا میارم تا هم بقیه استفاده کنن، هم کار خودم آسونتر بشه و هروز در جواب این سوال کلی ننویسم! ( ببخشید که فینگیلیشه )

...
hazine ha baste be noe zendigi fargh mikone. inke che jur khune i begiri, tu kodum mahal, cheghadr kharj koni va ....
bishtarin hazine, ejare khune ast. mamulan taze varedin mashin nemighiran, chon hazine negahdari o bimeh o benzin ziade, taze pule ejare parking o ghest hay e mahiane ham hast, ke dar kol baraye 1 mashin mamuli hodud 700-800 mishe. albate baraye 1 mashin kheili arzun goftam ha.
age mashin nadashte bashi bayad nazdik metro ya otubus khune begiri ke mamulan geruntar mishan. inja gheimat apt ha baste be sharayete khune o emkanat sakhtemun o clase zendegi sakenin fargh mikone.
az maahi 900 shoru mishe be bala. (male khode ma kheili bishtar az ine, vali baraye ma mohem bud jaye khubi zendegi konim, bara hamin koli pul midim vali avazesh az sakhtemun o khode khunamun razi hastim, albate kuchike o faghat 1 kkhab darim)
hazine khord o khorak ham baraye 2 nafar hodude 500 mishe, albate bedun resturan raftan goftam. ba resturan kheili geruntar mishe.
pule ghabz ham ziad bayad bedi. hade aghal 200-300 bayad dar nazar begiri. goftam hade aghal, yadet nare!
taze avalesh bayad baraye khune vasayel ham bekhari, ke balaye 3000 hatman mishe.
pule rafto amad ham ziade, baraye 2 nafar mahi hade aghal 220, (age faghat az otubus o metro estefade koni) , o nakhay az mahdude otubus o metro unvar ter beri.

1 chize dige ham hast, chon inja sabeghe pardakhte ghabz nadari, bayad bara bargh o gaz o tel o kholase hame ghabz ha puli be esme deposit bedi, ke age khosh hesabi koni kam kam behet barmigardunan, pul nasbe cable tv o tel o hezar ta chiz dige ham hast. khode ina hodude 1000 ta mishe. albate age tu "rental apartments" khune begiri ham ejare arzuntare, ham ghabze bargh o gaz o hata tv nadarin o niazi be in deposit ha ke goftam nist. ina male "condo" ha hast.

pule ejare mahe aval o akhar ro ham bayad aval bedi.

dige khodet takhmin bezan, albate bazam takid mikonam hame inayi ke goftam hade aghal bud. ma khodemun bishtar az inayi ke goftam, kharjemun mishe.

yadet bashe tu email badi hazine in mashaver ro befresti!! , age pishe 1 vakil rafte budi, nesfe ina ro ham nemidunest.
...

۱۳۸۸ مرداد ۶, سه‌شنبه

شنبه ا. زنگ زد گفت: اگه هستین، شب 1 سر می آییم دیدنتون. ما هم گفتیم شام بیاین. شب خوبی بود. یکشنبه هم رفتیم ایتن سنتر و 1 چرخی تو داون تاون زدیم. آخر هفته همه اش بارون اومد. صبح تو اخبار شنیدم این ژولای خنک ترین ژولای در 20 سال گذشته بوده. البته دیشب که هوا عالی بود و ما هم رفتیم پیاده روی کردیم و برای اولین بار ژاکت رو دستم موند.
کم کم تو تلویزیون برنامه های مورد علاقه مون رو پیدا کردیم و اونها رو دنبال می کنیم.
یکی دیگه از کارهای روزمره ام این شده که اخبار ایران رو از سایتها دنبال کنم و معمولا از خوندن اونها بسیار متاسف میشم و خیلی غصه می خورم. از صمیم قلب آرزو می کنم مردم کشور من هم بویی از آسایش و لذت بردن از زندگی ببرن. وقتی آدم زندگی بقیه ملیت ها رو میبینه ( اونم اینجا که از همه دنیا 1 نماینده پیدا میشه) واقعا دلش برای شرایط هموطنان خودش میسوزه که استحقاق بهترینها رو دارن.
تو کلاس زبانمون از همه ملیتی پیدا میشه و همه با هم دوست شده ایم. همه شون ماه هستن و دوست داشتنی.
امروز سوزان داشت 1 سری فعل با حروف اضافه و کاربردشون رو یاد می داد و ما باید برای اونها مثال می آوردیم که مطمئن بشه درست به کار می بریمشون. معنی یکی از فعلها این بود که " یکی رو ببینی، یاد 1 نفر دیگه بیفتی" یه دفعه یکی از بچه ها که نزدیک ش. نشسته بود (سوزان نمیذاره همزبان ها پیش هم بشینن، مخصوصا همسرها) بلند گفت: همسر شما منو یاد فلان هنرپیشه میندازه، سوزان و چند نفر دیگه هم تائید کردن. منم خیلی دوست داشتم بدونم کی رو تداعی میکنم ولی نمیشناختمش. البته راستش رو بخواین زیاد پرس و جو هم نکردم، گفتم شاید طرف از این زشتها باشه که داره نون هنرمند بودنش رو میخوره!
چند روز پیش ساعتی که تازه خریده بودم، بدجوری خش افتاد رو شیشه اش. خیلی حالم گرفته شد. هرچی رو که خیلی دوست داشته باشم، یه بلایی سرش می آد. این 1 قانون شده برام. یکشنبه بردمش نمایندگی اش، چند لایه از روی سطحش برداشتن، بهتر شد ولی هنوز چند نقطه فرورفته داره.




۱۳۸۸ مرداد ۳, شنبه

گردش کلاس زبان

دیروز از طرف کلاسمون رفتیم "الد سیتی هال". 1 ساختمون قدیمی با نمای سنگی کندکاری شده تو داون تاون که محل برگزاری 1 سری دادگاهه. 1.5 ساعت اول پخش شدیم بین دادگاههای مختلف که از نزدیک با محیط قضاوت آشنا بشیم و بعد دوباره همه 1 جا جمع شدیم و رفتیم تو 1 دادگاه خالی. 1 قاضی خیلی خوش اخلاق و بامزه ما رو با جاهای مختلف اتاق دادگاه آشنا کرد که هرکس کجا قرار میگیره و ... و به سوالات ما هم جواب داد.
تو این چند روز ش. امتحان آئین نامه داد و برای امتحان عملی باید وقت بگیره. راستی آنژین بدی هم شد ولی امروز بهتره.
معلم زبان ما که اسمش سوزان هست معلم خوب و خوش اخلاقیه و همه دوستش دارن. بقیه شاگردهای کلاس هم خوبند. هفته پیش که تازه رفتم تو این کلاس، به جز حرفهای سوزان و سایر ایرانیها، لهجه بقیه رو نمیفهمیدم ولی الان خیلی بهتر شده. مثلا روسها به جای "تی اچ"، "ز" میگن. این چاینیزها "ر" رو تلفظ نمیکنن و خلاصه فکر کنم اگه بیشتر به دوستی ام با بقیه ملیت ها ادامه بدم، دیگه چه معجونی میشه این لهجه!

۱۳۸۸ مرداد ۱, پنجشنبه

امنیت کمتر، آسودگی بیشتر!

سلام. ببخشید که تا حالا تنبلی نذاشته بود، برم تنظیمات پیش فرض بلاگسپات رو عوض کنم.
از این به بعد با اسم "ناشناس" میتونید به راحتی نظرتون رو منتشر کنید، بدون اینکه لازم باشه پسوردی وارد کنید.
فقط یادتون باشه اول کامنت اسمتون رو بذارین.

۱۳۸۸ تیر ۳۰, سه‌شنبه

مهمان داری

دیروز گفتیم اینهمه اجاره خونه میدیم بریم 1 کم از امکانات این ساختمون استفاده کنیم. استخر رفتیم و سالن ورزشی رو کشف کردیم. استخر عالی بود. شیک و تمیز، آب گرم و از همه مهمتر اینکه حتی 1 نفر هم تو آب نبود. حدود نیم ساعت شنا کردیم. بعد از شنا انقدر سبک شده بودم و حالم خوب بود که تصمیم گرفتم هرروز بیام ولی امروز که نشد چون مهموندار شدیم.
1 خانم و آقای مسن و متشخص امشب مهمون ما هستند. اینجا باهاشون آشنا شدیم. همون روزهای اول که اومده بودیم. برای شام زرشک پلو با خوراک مرغ درست کردم. قلبم رفت تا این غذا درست شد. آخه گازهای اینجا برقیه و شعله ای دیده نمیشه و من برای مهمون کلی وسواس دارم که همه چیز عالی باشه. با اینها هم که رودروایسی دارم میگه بدتر.
دیگه کم کم باید بیان. برم 1 دور دیگه همه چی رو چک کنم.

۱۳۸۸ تیر ۲۸, یکشنبه

آخر هفته

دیروز رفتیم کوسن مبل و 1 سری مواد غذایی خریدیم. دیگه کم کم داریم جا می افتیم. امروز اولین یکشنبه ای هست که جایی دعوت نیستیم. هوا هم امروز خیلی خوبه. یعنی ابری، آفتابیه.
اینجا از وقتی ما اومدیم شهرداری اعتصاب بوده. آشغالها رو جمع نمیکنند و خیلی کارها میکنند یا بهتره بگم نمیکنن که جلب توجه کنند. خیابانها کثیفه و اونهایی که خونه (هاوس) دارن باید یکشنبه ها آشغالهاشون رو ببرن جاهای خاصی. کلا اپارتمان نشینی خیلی کم دردسر تره. چه تابستون چه زمستون. نه برف پاروکردن تو سرما رو داره، نه رسیدگی به باغچه و استخر و ... تو تابستون رو. البته اگه از کارهاش خسته نشین، داشتن خونه خیلی براتون جذابیت داره، مخصوصا با طبیعت زیبای اینجا.
دیشب رفتیم میدون دانداس. 1 میدون تو داون تاون که خیلی مراسم و جشنها رو اونجا برگزار میکنن. دیشب فستیوال خنده بود. نمایش و رقص و کنسرتهای کوچک خیابانی هم در خیابانهای اطراف میدان اجرا میشد.
این جا نه اینکه زمستون ها طولانیه، مردم کمال استفاده رو از هوای تابستون میبرن. همه اش جشن و کارناوال و فستیواله.
من دارم برای ناهار خورش مرغ و بادمجون درست میکنم. من اینجا بیشتر از ایران آشپزی میکنم. چون اونجا تو کل هفته 2و3 شب بیشتر خونه نبودیم ولی اینجا خونه مامان بابا در کار نیست. غذای بیرون هم خیلی زود آدم رو خسته میکنه علاوه بر اینکه هورمونیه.

۱۳۸۸ تیر ۲۵, پنجشنبه

این هفته

دوشنبه امتحان زبان دادیم. اونی که امتحان می گرفت کلی ازم تعریف کرد وگفت تا حالا مثل من ندیده!( امتحان همه 1، 2 ساعت طول کشید، مال من نزدیک 4 ساعت) آخرش گفت بهتره به جای کلاسهای اونا، بریم کلاس تخصصی مهندسی، که البته معلوم شد تا سپتامبر پر هستن. پس فعلا به مدت 2 هفته میریم همین کلاسهای لینک. بعد هم تعطیلات تابستانی شروع میشه.
امروز روز خوبی بود. اول صبح مامان و بابای عزیزم رو بعد از 3 هفته دیدم، با همین اسکایپ.
بعد رفتیم دانشگاه و من ثبت نام کردم. اداره مالی هم رفتم و صادقانه گفتم ما کمتر از 1 ساله که اینجا هستیم (این شرط 1 سال واجبه برای وام گرفتن) و کمی توضیحات دیگه، آخرش گفتن فرمها رو بفرست.
راستی از 1 مبل فروشی خوشگل تو داون تاون 1 مبل سفارش دادیم که شنبه برامون میفرستن.
دوربین گرانقدرمون رو هم بردیم دادیم تعمیر کنن که هزینه اش میشه 100 دلار. خیلی گرونه و من کلی به ش. عزیز غر زدم و اعصاب براش نذاشتم. خدای عزیزم 1 کم اخلاق، به من عطا بفرما.

من معمولا وقتی چیزی مینویسم که حالم خوب باشه، برای همین ناراحتی هام و سختی ها زیاد اینجا دیده نمیشن (منم ترجیح می دم زیاد توضیح ندم چون اصلا تا اونا رو از نزدیک تجربه نکرده باشی، نمیفهمیشون) ولی نباید اونا رو نادیده گرفت.




۱۳۸۸ تیر ۲۰, شنبه

آه

با خوندن اخبار ایران از سایت "بالاترین" و خبر فوت 1 جوان 19 ساله زیر شکنجه، همه غم عالم رو سرم خراب شد.

این چند روز

اون اوایل که اومده بودیم لحظه ها خیلی دیر میگذشت، مثلا 2 روز بود اومده بودیم، انگار 2 ماه گذشته بود ولی الان روزها مثل برق و باد داره میگذره.
چند روز پیش از دانشگاه برام ایمیل اومده بود که برنامه درسی ام تا آخر سال آینده رو دقیق فرستاده بودن و یه سری اطلاعات دیگه. خیالم یه کم راحت شد. هر 6 هفته 2 درس رو تموم میکنم. تازه وسطش امتحان نیم ترم هم دارم. همه میگن بیچاره میشی 1 ساله فشرده تو 1 رشته دیگه فوق بخونی، اونم به انگلیسی. 1 کم ترسیدم ولی چاره ای نیست. راستی شاید از دانشگاه وام نگیرم چون باید 1 سری دروغ بگم که ارزش وامی رو که میدن نداره.
اینجا غذا خوردن ما مثل اینا 2 وعده ای شده ولی امان از شکلات و بستنی های خوشمزه اینجا. راستی تو میوه های اینجا توت فرنگی هاش خیلی خوش طعمه.
اینجا طبیعت خیلی با زندگی مردم مخلوطه. فضای سبز خیلی تو شهر زیاده. الان همه جای شهر پر از گله. هر چی زمستون سرد و طولانیه، بقیه فصلهاش خیلی قشنگه و همه کلی از طبیعت لذت میبرن. تازه زمستون هم کلی تفریحات خودش رو داره و برای اینا دوست داشتنیه.
دیشب خونه 1 از دوستهامون بودیم، این 4مین مهمونی بود که میرفتیم. هنوز ما ماشین نداریم، یعنی تا ش. سرکار نرفته باشه، نمیخریم. برای همین هرجا مهمون باشیم، هم میان دنبالمون،هم برمیگردونن مارو.
فعلا خیلی باید مواظب خرج کردنمون باشیم، چون وضع کار خیلی خرابه. ما هرچی میخریم، هی قیمتش رو به ریال تبدیل میکنیم ولی اگر کار داشته باشیم خوبه.
دوشنبه امتحان تعیین سطح زبان داریم و بعدش دیگه هرروز کلاس داریم. از صبح تا بعد ازظهر.
راستی بهترین راه ارتباط با ایران اینه که از اسکایپ استفاده کنیم. با این نرم افزار هم همدیگرو میبینیم، هم صدای همو میشنویم. اگه میتونین حتما نصبش کنین.

۱۳۸۸ تیر ۱۶, سه‌شنبه

پراکنده از همه جا

اینجا 1 ضرب المثلی هست که میگه: هرکی رو هرجای دنیا گم کرده باشی، تو تورنتو پیدا میکنی. برای ما که تا حالا 2 بار مصداق پیدا کرده.
امروز 1 کلاسی داشتیم در مورد حق و حقوق مالی مون در کانادا. اولین روزی بود که سر کلاس میرفتیم. هفته دیگه امتحان تعیین سطح زبان داریم. 1 سری کلاس هم در مورد زندگی در اینجا و رزومه نویسی و کاریابی هست که میتونیم بریم. اینجا برای تازه واردین کلی اطلاعات رسانی می کنند که زود وارد زندگی روزمره بشن.
تنوع نژاد و زبان و رنگ خیلی زیاده. من خودم پارسال که تازه اومده بودم، این تنوع تو جاهایی مثل مترو، که پر ازدحامه و انواع و اقسام ملل به چشم میخورن، برام خیلی جالب بود. فکرش رو بکنین هر کی داره به 1 زبون متفاوت صحبت میکنه. به همین دلیل چون کسی زبون شما رو نمیفهمه، لازم نیست درگوشی و آهسته حرف بزنین. راستی اینم بگم که خیلی به ندرت پیش میاد ایرانی ها رو تشخیص ندین. کاملا معلوم هستن.
( 1 خاطره از 1 آشنا: 1 بار تو 1 صفی، یکی از این چینی ها خیلی فس فس میکنه، یکی از هموطنهای ما که پشت این خانم بوده، برمرگرده 1 بد و بیراهی میگه. 1 دفعه این خانم چینی به فارسی میگه: اینی که گفتی خودتی! طرف کلی متعجب میشه که این فارسی از کجا بلده؟ حالا نگو همسر این خانم ایرانی بوده و فارسی یادش داده بوده!) پس تو غیبت کردن به هر زبانی محتاط باشین!
فضای اینجا منو یاد شمال ایران میندازه. خیلی سبز و خرم و قشنگه. 1 جاهایی هست که واقعا مثل کارت پستال می مونه. حیف که دوربین نازنینمون که تازه خریده بودیم، سوخت.( از دست این مگنت های قوی فرودگاهها خیلی شاکی هستم)
دیشب بالاخره این خونه فسقلی ما 1 سروسامون نسبی گرفت. آخه 1 عالمه لباس رو باید جا میدادم تو 2 تا کمد و 1 دراور. همه اش جا کم میومد.
راستی اینجا معلول جسمی زیاد دیدم. اولش میگفتم: چقدرتعداد اینا اینجا زیاده، حالا نگو اینقدر امکانات دارن که به راحتی از خونه میان بیرون. همه جا تو خیابون، مترو، اتوبوس، ... به اونها فکر شده.
راستی اینجا اتوبوسها درست سر وقت میرسند. از قبل میتونین ساعت دقیق رسیدن اونا به ایستگاه موردنظر رو چک کنین و سر موقع برین.
راستی 1 قنادی گل سرخ اینجا داریم که شیرینی های خیلی خوشمزه مثل قنادی های خوب تهران داره. من دیگه برم یک شیرینی بخورم. جای شما خالی!

۱۳۸۸ تیر ۱۳, شنبه

روز 11

امروز میشه 11 روز که ما اومدیم اینجا. دو روز بعد از ورودمون 1 آپارتمان اجاره کردیم تو یکی از بهترین کاندوها اینجا.
(آپارتمانهای اینجا یا رنتال هستند یا کاندو، که کاندوها شیکتر هستند و امکانات بیشتری دارند. در رنتال ها همه واحدها متعلق به 1 شرکت میباشد ولی در کاندوها صاحب هر واحد یک شخص حقیقی هست.)
2 روز بعدش هم اومدیم خونه خودمون. تازه امروز تلفن و اینترنت وصل شده. شنبه پیش ا.س (از دوستهای خوبمون در اینجا) اومد دنبالمون رفتیم فیوچرشاپ (از معروفترین فروشگاههای دیجیتالی و الکترونیکی اینجا) تلویزیون و تلفن و مانیتور و کیبرد خریدیم. امروز هم باهاش رفتیم 1 سری وسایل بزرگ خونه خریدیم.
این روزها همه اش دنبال خرید لوازم منزل بوده ایم. منم که زود از خرید خسته میشم و این روزها کلی انرژی مصرف کردم.
هرروز مامان زنگ میزنه و من با شنیدن صداش کلی خوشحال میشم و البته الان که اینو گفتم اشکم رو دارم قورت میدم که ش. ناراحت نشه. (چه خوبه که آدرس این بلاگم رو ش. و خیلی های دیگه نمیدونن. اینطوری خیلی راحتترم.) البته این رو بگم که تا حالا خدا رو شکر همه چیزعالی بوده و خیلی بهتر از اونچه انتظار داشتم همه چیز پیش رفته و ناراحتی من به خاطر دلتنگی خودم نیست بلکه بیشتربرای مردم کشورم و خانواده ام ناراحتم، مخصوصا با اتفاقات اخیر.
از هوا بگم که برای من حسابی خنکه و ژاکت ازم دور نمیشه. هوای اینجا مثل خیلی چیزهای دیگه اش متنوع است. 1 لحظه آفتابیه، 1 لحظه بعد میبینی چنان رگباری میشه که اگه شدتش رو خودت ندیده باشی باورش نمیکنی.
از حیوانات (پت) اینجا بگم. خدا رو شکر گربه ندیدم ولی سگ خیلی زیاده در سایزهای مختلف. همه شون آرومند و کاری به شما ندارند. راستی سنجاب هم تو خیابون زیاد میبینین. کبوترهاشون هم خیلی چاق هستن و از کسی فرار نمیکنن!
دیگه اینکه ما تو این مدت با آدمهای جدیدی آشنا شدیم که همه شون خیلی خوب و مهربون بودن و کلی چیز هم یاد گرفتیم.
آهان 1 موضوع دیگه اینه که سفر پارسال ما به کانادا خیلی مفید بود و کلی ما رو الان جلو انداخت. اگه میخواین مهاجرت کنین و براتون مقدوره حتما قبل از اینکه کامل بیاین، 1 سفر برای آشنایی با محیط بکنین. ما کسانی رو دیدیم که بعد از چند ماه بودن در اینجا دیروز برگشتند ایران. (البته همینکه وقتی مطمئن شدن نمیتونن اینجا زندگی کنن، جرأت برگشت رو داشتن و با خودشون رودربایستی نداشتن، از نظر من قابل تحسین بودن)
خود ما فعلا 1 ساله اومدیم و ش. میگه حتما حداکثر بعد از 4 سال برمی گردیم. حالا ببینیم آینده چی میگه.



۱۳۸۸ تیر ۴, پنجشنبه

اینجا تورنتو

پریروز رسیدیم. خسته و کسل از راه و خداحافظی از همه. تو فرودگاه ایران سر بارها خیلی اذیت شدیم. اینجا هم 2 تا از بارها نرسید و دیشب رسید.
شب اول با کلی خستگی رفتیم برای صبحانه خرید. دیروز هم رفتیم دنبال خونه و کارهای بانکی. این کیبرد برجسب فارسی نداره . بعدا بیشتر مینویسم. فقط بگم دلم برای همه، مخصوصا مامان گلم خیلی تنگ شده.

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۶, شنبه

دلم گرفته



دیشب خیلی دلم گرفته بود. نصفه شب بین خواب و بیداری فکر کردم هفته دیگه داریم میریم. تو خواب هی به خودم میگفتم: یعنی هفته دیگه اینموقع من اینجا نیستم. از ترس از خواب پریدم و کلی خوشحال شدم که هنوز 5 هفته مونده تا بریم .
این روزها کارم شده سبک سنگین کردن تصمیماتی که قبلا گرفتیم و الان داریم عملی میکنیم. خیلی هم سخته.
اگه نریم چند تا چیز نسبتا مهم مادی رو از دست میدیم. اگه بریم کلی چیز معنوی مهم رو ازدست میدیم. همه اش میترسم نکنه برای همیشه اونها رو از دست بدم و تا آخر عمر حسرت بخورم. اگه نریم میدونم که خیلی زود پشیمون میشم. اگه بریم میترسم بیشتر پشیمون بشم.

۱۳۸۷ اسفند ۲۸, چهارشنبه

مژده بهار



بوي باران، بوي سبزه، بوي خاک

شاخه‌هاي شسته، باران خورده پاک

آسمان آبي و ابر سپيد

برگهاي سبز بيد

عطر نرگس، رقص باد

نغمه شوق پرستوهاي شاد

خلوت گرم کبوترهاي مست

نرم نرمک ميرسد اينک بهار

خوش به حال روزگار ...

خوش به حال چشمه ها و دشتها

خوش به حال دانه ها و سبزه ها

خوش به حال غنچه هاي نيمه باز

خوش به حال دختر ميخک که ميخندد به ناز

خوش به حال جام لبريز ازشراب

خوش به حال آفتاب ؛

نرم نرمک ميرسد اينک بهار

خوش به حال روزگار ...

خوش به حال روزگار


دیشب طبق معمول هر سال چهارشنبه سوری رو خونه باباجون برگزار کردیم. همه دور هم بودیم از روی آتش پریدیم و کلی شادی و خنده و ... خلاصه حسابی خوش گذشت. جای همه دوستان خالی! آخر شب هم سبزی پلو ماهی با کلی مخلفات خوشمزه خوردیم.
راستی سال نو رو هم در پیش داریم. ما که قراره بعد از تحویل سال یه عیدی خیلی خوب بگیریم، دایی جونم داره میاد!!!!!!
امیدوارم سال 1388 سرشار از شادی و طراوت و زندگی برای همه باشه.

۱۳۸۷ اسفند ۲۰, سه‌شنبه

خونه تکونی

جمعه از صبح تا عصر اصلی ترین کمدم رو حسابی خونه تکونی کردم. هنوز پاهام درد میکنه. بیشترین زحمت رو دستهام کشیدن ولی نمیدونم چرا پاهام درد میکنه.

عصر جمعه از شدت خستگی تقریباً بیهوش شده بودم که تلفن زنگ زد و دو تا از دوستهامون یه خبر خیلییییییییییییییییییییییییییی خوب به ما دادن و قول گرفتن که در اولین فرصت 7 شبانه روز سور بدیم. انقدر از شاد شدن ما خوشحال بودن و شور و شوق داشتن که راستش من خودم فکر نمیکنم به اندازه اونها شارژ شده بودم. این رو میگن یه ویژگی از یه دوست واقعی. کسی که تو رو واقعاً دوست داشته باشه و به موفقیت تو ته دلش حسودی نکنه و در مقام رقیب تو از شکستت دلش خنک نشه.

(تو یه برهه از زمان احساس کردم اطرافم پر شده از نقابهای دروغین و نمیدونی چه سخته پذیرفتن این حقیقت تلخ. نتیجه این شد که من به این باور برسم که یه دوست واقعی کیمیاست. البته در اینجا لازمه اشاره کنم که من صندوقچه ای دارم با چند تا دونه جواهر ارزشمند و نایاب)

یک هو دلم خواست اینا رو بگم:

دوست واقعی فقط به خاطر منافعش با تو مراوده نمیکنه.

همیشه ازت طلبکار نیست.

بی معرفت و بی انصاف نیست.

پشت و روش با تو یه رنگه.

هرچی رو برای خودش بخواد، تو رو ازش منع نمیکنه و برعکس.

فقط وقتی کارش گیره سراغ تو رو نمیگیره، بلکه تو خوشی هاش هم تو رو شریک میکنه.

پ.ن. در سالی که گذشت اتفاقات تلخ و شیرین زیادی تو زندگی من افتاد و دید من رو به خیلی مسائل بازتر کرد. حالا قبل از رفتن به سال نو خواستم تلخی ها رو از دورنم بریزم دور و لکه ها رو پاک کنم. این هم از خونه تکونی داخلی!

۱۳۸۷ دی ۲۳, دوشنبه

مه و مهر



مدت نه چندان کوتاهیه که آدمهای تازه­ ای تو مسیر زندگی من قرار گرفتن و هریک به نوعی من رو به خودشون مشغول کردن. هرکدوم از اینها ویژگیهای خاص خودش رو داره و متفاوت با بقیه است ولی همگی اونها برای من جذاب و دوست داشتنی هستن. حتی شاید بتونم بگم دوتا از اونها (مه و مهر) یه جورهایی مدل خود من هستند.