۱۳۸۸ آذر ۱۰, سه‌شنبه

روزهای نیمه روشن

امروز یه ایمیلی گرفتم از کسی که جزو خاطرات خوب دوره دانشگاه منه. اگرچه خیلی وقته ندیدمش ولی همیشه یادش میکنم. گفته بود هرروز به اینجا سر میزنه، کاری که خودم کمتر وقت میکنم انجام بدم. حالا برای اینکه یه اثری از خودم گذاشته باشم یه چیزی می نویسم.

راستش روزهای چندان راحتی رو نمیگذرونم. خیلی وقتها شدیدا احساس دلتنگی میکنم. درسهام هم خیلی زیاده و اذیت میشم. پروژه های عملی بسیار بسیار زیاد داریم. تئوری هم که نگو. 5 روز بیشتر به آخر ترم نمونده و امتحانات در پیشه. امتحانات خیلی سخت. برای نمونه بگم تو یکی از درسهای اصلیمون،در کلاس 91 نفری میانگین نمره نیم ترم 28 از 100 بود. درسی که همه خودشون رو براش کشته بودن.

البته اینم بگم که الان در وضعیتی هستم که دغدغه درسها برام خیلی خوبه و حواسم رو از خیلی کمبودهایی که دارم پرت میکنه.

راستش در کل خیلی بهم خوش نمیگذره و ایران که بودم زندگیم رو بیشتر دوست داشتم. اینجا همه چی هم که داشته باشی عزیزانت رو نداری و همه اش جای خالی شون رو در اعماق وجودت حس میکنی. اصلا دلم برای همه چیز و همه کس و همه جا تنگ شده.

راستی شنبه اون دوستم که قبلا گفته بودم رو دیدم. چه خوب بود دیدن یه دوست واقعی که اونم اینجا کیمیاست. دوستم خیلی باهام حرف زد وگفت سه سال دیگه میفهمی چه کار خوبی کردی اومدی. حالا سه سال دیگه بر میگردم و اینجا یه پانوشت میذارم.

۱ نظر:

ناشناس گفت...

فشار درسي كلا دل آدمو تنگ ميكنه.اينو همه بچه هاي خوابگاه تجربه كردن.مشكل خاصي نيست اين.ضمنا"ایران که بودم زندگیم رو بیشتر دوست داشتم"اونجا زندگي ميكني و تلاش ميكني آيندتو بسازي.ايران كه بودي ميدويدي از ديگران عقب نموني كه اگه احيانا اونا به زندگي رسيدن تو هم يه مدت بعد برسي.كه تا الان از بين نسلهاي مختلف كسي نرسيده زندگي كنه.اولين فرد كه رسيد خودم خبرت ميكنم
برادر