۱۳۸۹ مرداد ۵, سه‌شنبه

پروژه

این روزها شدیدا مشغول انجام پروژه نهایی هستم. از صبح تا شب میرم دانشگاه با همگروهی هام روش کار میکنیم. حد اقل هفته ای 1 بار هم با استادمون جلسه داریم. 20 آگوست روز دفاع ماست.
آخر هفته ها هم معمولا برنامه داریم. بعضی هفته ها حتی چند جا برنامه پیش میاد و می مونیم کدوم رو انتخاب کنیم.
روزها تند تند داره میگذره. شاید اواخر تابستون بریم ایران. از طرفی باید کم کم بیفتم دنبال کار. چند تا مدارک سیسکو هم باید بگیرم، اسمشون رو بذارم تو رزومه ام. یه سری کارهای مهم دیگه هم هست که نباید دیر بشه. خلاصه انقدر کار انجام نشده دارم که خیلی وقتها به جای رسیدگی به اونها وقتم با بررسی تقویم میگذره.
نمیدونم قبلا گفتم یا نه. این 2 تا همگروهی هام 2 تا دختر بنگلادشی و پاکستانی هستن. هردو تا شون خیلی جالبن. اون بنگلادشی رو بیشتر دوست دارم. خیلی ماهه و همینطور با شخصیت و کار درست. اون پاکستانیه هم بانمک و کمی شیطونتره. خیلی هم فرز و زبله. تو این مدت کلی با هم تبادل فرهنگی کردیم. کلی هم لغات مشترک پیدا کردیم. مثلا چهار، دو، میز، خداحافظ!
راستی تا با کسی از نزدیک آشنا نشدیم، بهتره در موردش پیش داوری نکنیم. (مثلا 1 وقت نشنوم کسی بگه اه اه اینا کی اند باهاشون دوست شدی!)

۱۳۸۹ تیر ۱۶, چهارشنبه

بی ربط

یه پشه روانی پشت پا رو چنان نیش زده که اندازه یه زردآلو باد کرده.
نمیدونم چرا تا یکی میخواد با دست ظرف بشوره، شدیدا تشنه میشم و آبی رو که جوش شده باید تا آخر سرد کنم.
از هیچ کاری به اندازه نخ دندون انداختن تنبلیم نمیاد.
محاله سیب زمینی سرخ کنم، نسوزونم یا خام نباشه. از این کار هم هیچ خوشم نمیاد.

۱۳۸۹ تیر ۱۲, شنبه

کندو

دارن شیشه های ساختمان رو تمیز میکنند. به کمرشون طناب وصله و معلقند در هوا. از صبح تا غروب شیشه های حدود 500 واحد رو تمیز میکنند. پشت هر شیشه 1 زندگی. 1 رنگ و 1 نژاد از 1 گوشه دنیا با 1 زبان و بوی غذا و دکوراسیون متفاوت.
یکی داره موزیک گوش میکنه و میرقصه. تو 1 خونه بحث و جدله. 1 جا 1 پیرمرد نشسته تو بالکنی داره آفتاب میگیره و کافی میخوره و کتاب میخونه. 1 خونه دیگه نی نی دارن دارن آرومش میکنن. یکی غم داره. یکی امروز بهش 1 کار خوب پیشنهاد شده، خیلی خوشحاله. یکی داره خونه تمیز میکنه. یکی دیگه...
ا الان رسیدن به ما. یکی خوابه یکی داره تایپ میکنه.
همه خونه ها کنار هم ولی تو این لحظه عکسی که از هر خونه تو ذهن اینا ثبت میشه متفاوته از همه خونه های دیگه. تازه همه اینا فقط مال همون چند دقیقه ای بوده که اینا اونجا بودن. هر لحظه وضعیت داره تغییر میکنه.
شاید اینا امروز با خودشون فکر کنن خدا چقدر سرش شلوغه. چطوری این همه موجود و این همه کائنات رو داره میگردونه. البته خدا خیلی بزرگه. بزرگتر از اون که بشه وصفش کرد.