۱۳۸۹ تیر ۱۲, شنبه

کندو

دارن شیشه های ساختمان رو تمیز میکنند. به کمرشون طناب وصله و معلقند در هوا. از صبح تا غروب شیشه های حدود 500 واحد رو تمیز میکنند. پشت هر شیشه 1 زندگی. 1 رنگ و 1 نژاد از 1 گوشه دنیا با 1 زبان و بوی غذا و دکوراسیون متفاوت.
یکی داره موزیک گوش میکنه و میرقصه. تو 1 خونه بحث و جدله. 1 جا 1 پیرمرد نشسته تو بالکنی داره آفتاب میگیره و کافی میخوره و کتاب میخونه. 1 خونه دیگه نی نی دارن دارن آرومش میکنن. یکی غم داره. یکی امروز بهش 1 کار خوب پیشنهاد شده، خیلی خوشحاله. یکی داره خونه تمیز میکنه. یکی دیگه...
ا الان رسیدن به ما. یکی خوابه یکی داره تایپ میکنه.
همه خونه ها کنار هم ولی تو این لحظه عکسی که از هر خونه تو ذهن اینا ثبت میشه متفاوته از همه خونه های دیگه. تازه همه اینا فقط مال همون چند دقیقه ای بوده که اینا اونجا بودن. هر لحظه وضعیت داره تغییر میکنه.
شاید اینا امروز با خودشون فکر کنن خدا چقدر سرش شلوغه. چطوری این همه موجود و این همه کائنات رو داره میگردونه. البته خدا خیلی بزرگه. بزرگتر از اون که بشه وصفش کرد.

هیچ نظری موجود نیست: