۱۳۸۹ خرداد ۹, یکشنبه
این چند وقت
۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۷, دوشنبه
سکته
یاد خودم افتادم و سکته های احتمالی که رد کرده بودم. یاد سرکار و جنگ اعصابهاش. یاد دانشگاه که برای گرفتن نامه از استادها چندبار رفتم و چندبار مرخصی گرفتم و چندبار دست از پا درازتر برگشتم. چقدر تو اون کارهای اداری و بانکی اذیت شدم. 1 بار انقدر اعصابم خورد شد که با دوستم که اونم مثل من دنبال کارهای پذیرش بود، بحثم شد و بدوبیراهی ازش شنیدم و کلی حالم بهم ریخت همون روز تو راه برگشت داشتم از تاکسی پیاده میشدم، راننده عجول دنده عقب زد و پام رو داغون کرد.
تو فرودگاه رو که دیگه فاکتور میگیرم. ولی انصافا الان که دارم فکر میکنم میبینم وقتی اونجا بودم حواسم نبود که چقدر فشار روم بود. اینجا همه اش آرامشه. تنها بدی اش دلتنگیه که اونم 1 بخشی اش با تکنولوژی امروز حل میشه. البته همه این خوبیها به شرطیه که (حداقل برای من) از کار و بارت راضی باشی.
۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۰, دوشنبه
شروع ترم بهار/تابستان
۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۵, چهارشنبه
جایزه
امروز 1 ایمیل گرفتم که خیلی خوشحالم کرد و چون اینجا دارم از لحظات زندگیم در کانادا نمونه برداری میکنم، این لحظه رو هم ثبت میکنم.
متن ایمیل این بود:
Hi,
You are selected to receive the Computer Program student awards.
Congratulations! The awards are given to the top 10 current students
who have the highest culumative GPAs in 7 or more courses. You will receive
؟$000 to be deposited in your student accounts.
Once again, I would like to congratulate your achievements.
Keep up the good works!
*************************************************
Dr..., Professor, PEng.
Department of Electrical and Computer Engineering
University...
phone...
email...
این امیل رو همون استادم برام فرستاده بود که معرف حضورتون هست. این استادمون program director مون هم هست و خلاصه از همه افراد برنامه ما مهمتره. منم براش جواب دادم که:
Dear Dr...
I would like to thank you for your guidance, patience and lots of valuable information you taught us during this program.
Your perpetual energy and enthusiasm motivated me to learn more and more. Also you were always accessible and willing to help students with their questions.
Once again, thank you very much for your supports.
...
۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۴, سهشنبه
این 2 روز
امروز 1 جلسه کلاس رانندگی رفتم. معلمم خیلی تعربف کرد و گفت نیازی به کلاس نداری. من از اول رانندگی رو با ماشین دنده اتوماتیک یاد گرفته بودم و مشکلی تو این زمینه نبود و دلیل دیگه اش هم اینه که نزدیک 1 ساله از محیط رانندگی پرشتاب ایران دور بودم و به آرامش حاکم بر رانندگی اینجا عادت کردم وگرنه اگه تازه اومده بودیم و میخواستم امتحان بدم مثل اسب افسار گریخته میروندم، همونطوری که تو تهران مرسومه.
امروز با 2 تا از دوستام بیرون رفتیم. عصر هم با همسرم رفتیم پیاده روی. واقعا جای همگی خالی
۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۳, دوشنبه
سرمستم
همچنان دارم به خودم یادآوری میکنم که تعطیلم که یادم نره خوشحال باشم. از این فرصت استفاده کردیم و خونمون رو نونوار و حسابی تمیز کردیم و چون تمیزی و براق بودن خونه پدیده ای بس نادر و گذراست هی مهمون دعوت کردیم.
راستی در یک اقدام بی سابقه رکورد ورزشی خودم رو شکوندم و در هوای بارونزده و فرحبخش دبروز به مدت 3 ساعت دوچرخه سواری کردم.
دیگه اینکه اینجا مثل یک تکه از بهشت شده. بینهایت زیبا. ای کاش میشد اینهمه زیبایی رو یه جوری منتقل میکردم تا همه لذتش رو بچشن. من که همه اش دارم خدا رو یاد میکنم و سبحان اله میگم.