۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۷, دوشنبه

سکته

امروز دوستم که چند روزی ایران رفته بود بهم تلفن زد که برگشته. من و این دوستم خیلی ایران ایران میکنیم و اونجا رو دوست داریم ولی دوستم میگفت چندبار نزدیک بود سکته کنم تو فرودگاه سر بلیط و پر شدن پروازی که بلیطش دستش بوده و ...
یاد خودم افتادم و سکته های احتمالی که رد کرده بودم. یاد سرکار و جنگ اعصابهاش. یاد دانشگاه که برای گرفتن نامه از استادها چندبار رفتم و چندبار مرخصی گرفتم و چندبار دست از پا درازتر برگشتم. چقدر تو اون کارهای اداری و بانکی اذیت شدم. 1 بار انقدر اعصابم خورد شد که با دوستم که اونم مثل من دنبال کارهای پذیرش بود، بحثم شد و بدوبیراهی ازش شنیدم و کلی حالم بهم ریخت همون روز تو راه برگشت داشتم از تاکسی پیاده میشدم، راننده عجول دنده عقب زد و پام رو داغون کرد.
تو فرودگاه رو که دیگه فاکتور میگیرم. ولی انصافا الان که دارم فکر میکنم میبینم وقتی اونجا بودم حواسم نبود که چقدر فشار روم بود. اینجا همه اش آرامشه. تنها بدی اش دلتنگیه که اونم 1 بخشی اش با تکنولوژی امروز حل میشه. البته همه این خوبیها به شرطیه که (حداقل برای من) از کار و بارت راضی باشی.

هیچ نظری موجود نیست: