۱۳۸۹ شهریور ۲۷, شنبه

فعلا

حسابی اینترنت بازی کردم که تا برگردم خیلی بهم فشار نیاد!
تقریبا جمع وجور کردم. البته 1 سری کارهای شخصی هنوز مونده. تا دقیقه 90 هم هنوز دقایقی باقیست!
چند ساعت دیگه میریم فرودگاه. دیروز 1 کار خیلی مفید کردم و 1 امتحان نسبتا سخت رو پاس کردم. حالا با خیال راحت میرم.
صبح مامان زنگ زده میگه دارم لحظه شماری میکنم، بهش گفتم تو رو خدا زیاد خوشحال نشو که برای برگشتنم هم خیلی غمگین نشی.
خیلی خوشحالم که دارم میرم ببینمشون ولی اگه بگم از الان از فکر قورت دادن بغض هنگام خداحافظی غم دارم بیراه نیست.
خدایا به امید خودت

هیچ نظری موجود نیست: