امروز صبح با پ. حرف زدم. دلم براشون تنگ شده بود. میگفت: "هوا 17- درجه شده، ولی بد نیست!" تعجب کردم. آخه این پ. تابستون جلوی کولر ژاکت میپوشید. خب آدم به شرایط جدید عادت میکنه.
پس چرا من به این ترافیک عادت نمیکنم؟ چرا بعد از 20 سال هنوز صبح زود به سختی از تخت خواب جدا میشم؟ چرا به چشمپوشی از خطای اطرافیان عادت نمیکنم؟ اصلا چرا با اینکه میدونم برام سمه، هنوز گاهی وقتها زود عصبی میشم؟
پس چرا من به این ترافیک عادت نمیکنم؟ چرا بعد از 20 سال هنوز صبح زود به سختی از تخت خواب جدا میشم؟ چرا به چشمپوشی از خطای اطرافیان عادت نمیکنم؟ اصلا چرا با اینکه میدونم برام سمه، هنوز گاهی وقتها زود عصبی میشم؟
شاید بدن آدمه که میتونه خودش رو با شرایط وفق بده ولی روح و روان آدم به این راحتی تغییر نمیکنه و تسلیم نمیشه. ای کاش میشد. حداقل به پذیرفتن چیزهایی که تغییرشون خارج از اراده شه، عادت میکرد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر