۱۳۸۹ فروردین ۲۸, شنبه

اواسط ماه 9

امروز هوا خیلی خنک بود و ابری ولی بارانی نبود. رفتیم 1 خونه دیدیم و من برای اولین بار سوار ماشینمون شدم. واقعا احساس میکنم وقتی آدم ماشین داره، زندگی اش یه رنگ دیگه میشه.
این هفته بیشتر شبها تا دیروقت مشغول انجام پروژه ها و تحویل دادنشون بودیم و چند بار نزدیک نیمه شب رسیدم خونه. دیشب با 1 سری از دوستان که از ایران اومده بودن شام رفتیم مندرین. 1 رستورانیه که بوفه است و همه چی داره. شب خیلی خوبی بود.
امشب هم داریم میریم کنسرت گوگوش که همسرم از چند هفته قبل بلیطش رو برای تولد من خریده بوده.
نمیخوام فقط لحظات لذت و تفریح رو اینجا ثبت کنم. تو این مدت نه ده ماهی که ما اینجا بودیم خاطرات تلخ و شیرین زیادی داشتیم که تلخهاش کم هم نبوده. 1 بار یکی از دوستان خوبم بهم گفت: اینجا سختی ها و خوشی ها هردو خیلی عمیقند. وقتی مشکلی داری غمش خیلی زیاده ولی خوشیهاش هم خیلی بزرگه. الان کاملا درکش میکنم حرفش درست بود.
راستی باید 1 اعترافی کنم. من اصلا شجاعت مهاجرت به تنهایی رو ندارم. نداشته ام. ندارم. فکر نمیکنم در آینده هم داشته باشم و اگه همسر عزیزم نبود تا حالا 10 بار give up کرده بودم.

۲ نظر:

Unknown گفت...

salam dooste khoobam,
kheili delam vasat tang shode, bade modatha oomadam weblog eto khondam.
kheili mashinetoon mobarak, pas bodo biain Hamilton dige!!!
Felan,
Maryam

Rahi گفت...

باشه مریم جان. ویکند بعدی منتظرمون باش. میخوایم بیایم دستپختت رو بخوریم!