۱۳۸۹ اردیبهشت ۷, سه‌شنبه

میریم که ...

می ریم که آخرین lab exam نفسگیر رو بدیم. هنوز در شگفتم از سوالات written exam دیروز. این آخرین درسی بود که با استاد محبوبم داشتم. آدم به این باهوشی و مهربونی کمتر دیدم. البته به خاطر امتحاناتش چندان طرفداری نداره که هیچ، بد و بیراه هم کم نثارش نمیشه. ولی من که خیلی دوستش دارم.
صبح داشتم با مامان حرف میزدم بهم گفت حالا ساعت چند امتحان داری؟ گفتم 3 ولی به وقت شما 11.5 . اینو گفتم که از ساعت 11.5 شروع کنه به انرژی مثبت فرستادن! نمیدونین مامان من چه تاثیر شگفتی تو زندگی من داره. از نظر روحی خیلی بهش وابسته ام.

هیچ نظری موجود نیست: